این بغض سا لها تو را خواند و تو نیامدی
دل پر ز آه و فغان بود و درد ...
..
بر حرمت ستاره ها قسمت داد و نیامدی
از بس که به یاد تو بر این خاک گریستم
اشکم به خاک ثمر داد و تو نیامدی
بر جاده گفتم دل و عقلم فدای توست
این جاده نیز گریه کرد و تو را خواند و تو نیامدی
گفتم که به خاک سپارم یاد تو را
جانم به خاک پای یاد توافتاد و تو نیامدی
صد بار دلم اسیر تردید شد که شاید نگاه تو
بر یک نگاه غریبه گره خورد و تو نیامدی
لیک همه جانم به فریاد آمد که بمان
همه تردید ز دل خویش راند و تو نیامدی
سالهاست بر این جاده منتظر نشسته ام
آشنای هر رهگذر شدم ای داد و تو نیامدی
من پیرهمه جاده های انتظار توام
این دل ز غم به فریاد آمد و تو نیامدی
من که زبان به شکوه باز نمی کنم
این نیز نوشتم ودادم به دست باد و
تو نیامدی.......